آرنیکاآرنیکا، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 21 روز سن داره

دخمل زیبای من و بابایی

3 ماهگی...

دختر زیبای من با صدای نفسهات جوون میگیرم....       خوابالوی من...   اخه تو عشق منی جوجه طلایی   ...
21 خرداد 1392

بدون شرح.....

دخملم شیطونی کرده خودشو خیس کرده مامانی هم رو بند اویزونش کرده....                  مامانی میخوام برم خرید.....       قربووون خنده های قشنگت برم نفسم.                               ...
21 خرداد 1392

پدر.......

اگر بدانی     چه کسی، کشتی زندگی را     از میان موج های سهمگین روزگار به ساحل آرام رویاهایت رسانده است، " پدرت "را میپرستی......             خدا جوونم مواظب بابا جونیه من باش..             ...
21 خرداد 1392

5ماهگی...

عشق مامانی شما الان 5 ماهو سه روزته و واسه خودت خانومی شدی ماشالا،اومدیو با اومدنت تمام دنیای منو بابایی شدی..... ،دختر قشنگم شما دیگه  هرروز فرنی و سوپ میخوری و  حالشو میبری اینم یه نمونه از فرنی خوردن شما ....      همش غلت میزنی از این سر خونه میری تا اون سر خونه اخرم میری یه جا گیر میکنیو جیغت میره هوا،همش هم میگی گی گی. حسابی بلا شدی واسه خودت نفس من. خدارو شکر دل دردات بهتر شده ولی الان دندونت داره یکم اذیتت میکنه اخه دختر قشنگم میخواد دندون در بیاره... تازگیا هم جیغ زدن یاد گرفتیو حسابی جیغای بنفش میزنیو بعدش خودت به جیغات میخندی،    چقدر زیباست زندگی در کنار تو... ...
21 خرداد 1392

4ماهگی...

دختر قشنگم شما تو 3 ماهو 25 روزگی برای اولین بار غلت زدی و منو بابایی حسابی ذوق زده شدیم دختر قشنگم... اینجا به زور خوابوندیمت بعد از یه عالمه جیییغ و گریه....       ای بابا چقد ازم عکس میگیرین خسته شدم از دستتون.         ببییییییییییییییین بسه دیگه       ...
5 خرداد 1392

ارنیکا رفته باغچه...

دختر قشنگم 19 اردیبهشت برای اولین بار بردیمت باغچه، چون جات عوض شده بود خیلی اذیت شدیو گریه کردی،ولی روی هم رفته حسابی خوش گذشتو با بابایی بردیمت تو باغو ازت عکس گرفتیم ولی چون هوا هنوز سرد بود ترسیدیم سرما بخوریو زیاد بیرون نموندیم، این اولین باری بود که شما اینجا میومدی زمانی که تو دل مامانی بودی منو بابایی همش میومدیم اینجا و روز شماری میکردیم که 3 تایی با هم بیاییم حالا هم همزمان با رویش گلهای لاله ای که با بابایی پارسال کاشتیم اومدیم.  عزیز دلم این گل های  لاله روپارسال با بابایی کاشتیم اون موقع شما تو دل مامانی بودیو من هنوز خبر نداشتم که یه فرشته کوچولو تو دلم دارم دارم ....         ...
5 خرداد 1392