آرنیکاآرنیکا، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 7 روز سن داره

دخمل زیبای من و بابایی

1سالگی ...

فزشته ی قشنگم 1 ساله شد...... خدایا هر لحظه با در اغوش کشیدن فرزندم با بوییدن عطر تنش شکرت میکنم به خاطر عظیم ترین نعمتی که به من دادی. یک سال گذشت، پر از شادی  پر از حس قشنگ مادر بودن با هم ی سختی ها و شیرینی هاش گذشت، اما چقدر زود..... سال پیش اینموقع تا صبح باهات حرف زدم و اشک ریختم از شادی که فرشتمو در اغوش میگیرم و الان عشق من  اینجاست تو بغلم...  چقدر زود گذشت... دلم تنگ میشه واسه اولین خندت، واسه اولین حرف زدنت ، واسه اولین غلط زدنت، واسه اولین دست زدنو رقصیدنت،واسه اولین نشستنت،واسه چهار دستو پا رفتنت، واسه اولین ماما و بابا گفتنت ،دلم تنگ میشه.............. دختر قشنگم در یکایک لحظه های بودنم، برای...
25 آذر 1392

بعد از 2 ماه....

دختر قشنگم منو ببخش که نمیتونم بیام  وبلاگتو بروز کنم اخه ماشالا شما انقد شیطون بلا شدی اصلا نمیزاری من به کارام برسم با لب تاب هم خصومت خاصی داری،نمیزاری اصلا باهاش کار کنم. بگم ازین چند وقتی که گذشته ،دختر من دیگه نی نی کوچولو نیست الان واسه خودش خانوووومی شده که نگو.   عزیز دل مامان بالاخره 20 آبان تو ده ماهو بیستو پنج روزگی اولین مرواریدت در اومدو مامان جونی واست آش دندونی درست کرد بلافاصله هم هفته بعدش دومین دندونت در اومد. مبارکت باشه عشق قشنگم. خانومک من خیلی قرتی هستی همش در حال رقصیدنی با هر اهنگی حتا غمگین شروع به رقص میکنی و با همین کارا دل همرو میبری. بابا میگی ماما، دد ، دایی، باشه،بریم،کیه،الو میگی، کلا تو خو...
25 آذر 1392

10 ماهگی....

 دختر قشنگم ده ماهگیت همزمان با تولد خاله مهناز بودو جشنتونو یکی کردیم خاله جونی هم یه کیک فوق العاده خوشمزه درست کرده بود. ماهگردت مبارک عشق زندگیه من..     ...
9 آبان 1392

این روزها.....

دختر قشنگم این روزا مامانی خیلی سرش شلوغ بودو نمیتونست زیاد وبلاگتو بروز کنه اخه ماشالا شما خیلی خیلی شیطون شدیو من اصلا وقت سر خاروندنم ندارم . بگم ازین روزا که هم بد بودنو هم خوب..... روزای بدش مریضی شما بود اسهالو استفراغ شدید که حتا ممکن بود خدای نکرده بستری هم بشی به جرئت میگم بدترین روزای عمرمون بود ولی خدارو شکر با درایت دکتر خوبت زود خوب شدیو عمر دوباره به منو بابایی دادی.  حتا منو بابایی سالگرد ازدواجمونو که 8 مهر بود نتونستیم جشن بگیریم چون شما حال ندار بودی ولی این اولین سالی بود که ما 3تایی بودیم و خیلی روز قشنگی بود برامون. و اما بگم از روزای خوب،روزایی که ما با دیدن بزرگ شدنت هر روز جون میگیریمو خدارو هز...
25 مهر 1392

پاییز.....

گوش کن......       صدای نفسهای پاییز می آید..       نگرانی هایت را از برگ درختان آویزان کن..   چند روز دیگر میریزند...   پاییزت مبارک دختر پاییزیه من... ...
7 مهر 1392

9ماهگی...

تابستان داره تموم میشه و پاییز میاد،فصل تو، فصلی که فرشته کوچولوی من پا به این دنیا گذاشتو بهترین هدیه از جانب خداوند برای منو بابایی شد. الان 9 ماه از اون روز قشنگ میگذره و منو بابایی هر ماه روز تولدتو جشن میگیریمو خدارو به خاطر وجود قشنگ فرشته کوچولومون شکر میکنیم.  پرنسس من این ماه هم ماهگرد تولدتو خونه مامانی گرفتیم البته شما زیاد حالو حوصله نداشتی حتا نزاشتی لباستو عوض کنم.      9 ماهگیت مبارک زندگیه من...        اینجا هم وروجک من از فرصت استفاده کردو........   این هم نمونه ای از آثار جرم... ...
30 شهريور 1392

شمال...

دختر قشنگم هفته پیش بابا جونو مامان جون میخواستن برن شمال به خونه سر بزنن،دوست بابا جونی هم با خانوادشون داشتن باهاشون میرفتن که ما هم تصمیم گرفتیم باهاشون بریم و شما هم حسابی شادو خوشحال که رفتیم دد. این دومین بار بود که شمال میرفتی اخه عید لحظه سال تحویل هم شما شمال بودیو اون موقع خیلی کوچولو بودی. دختر قشنگم حسابی خوش سفری و ما هر جا واسه گردش میرفتیم شما هم حسابی ازین موضوع خشنود بودیو حسابی خوش اخلاقو خوش رو،منو بابایی به داشتن شما افتخار میکنیم . فقط بعضی موقعا  که خسته میشدی دیگه هیچی جلو دارت نبودو زمینو زمانو به هم میدوختی.   فرشته ی قشنگ من لب دریا..         &nb...
21 شهريور 1392

ملوسکم آرنیکا.....

دختر قشنگم هر روز داری شیرینتر،ملوستر، خواستنی تر والبته شیطونتر میشی.   بلاچه من تو هشت ماهو یک روزگیت چهار دستو پا رفتنو یاد گرفتیو دوست داری به همه جاهایی که تا الان نرفتیو دوست داشتی بری سرک بکشی  منم همش باید پشت سرت بیام که یه وقت جاهای خطرناک نری اخه همینجوری سرتو میندازی پایینو به سرعت باد میری..     الانم چند روزیه همه چیو میگیریو رو پات وایمیسی و منو بابایی از عشق اینکه دخترکمون روز به روز بزرگترو خانومتر میشه لبریز میشیمو هر لحظه همراه با بزرگ شدنت خدارو به خاطر وجودت شکر میکنیم...     منو بابایی هر جای خونه میریم شما هم پشت سر ما میایو با صدای تالاپ تالاپ دستات قند تو دلمون اب ...
6 شهريور 1392

8ماهگی....

    عزیزتر از جانم هشت ماه از بهترین روزهای زندگیم را سپری کردم... بودنت بهترین هدیه پروردگار است...     دیدن بزرگ شدنت شیرینترین لذت دنیاست....          دخملیه شیطون مامان حتا اجازه ندادی شمعتو روشن کنم  .       اوا 8 ماهم شد،زمان چه زود میگذره انگار همین دیروز بود که تو دل مامانی بودم. ...
31 مرداد 1392